وقتی سر کلاس بر روی نیمکت های پیر و فرسوده می نشینم و با دستان کوچکم ورق های کتاب تاریخ و ادبیات و قرآن را باز می‌کنم و در گذشته سیر می نمایم هم انیمیشن های جذاب و هم غمگین را مشاهده می‌کنم. احساس می کردم فقط نوشته است و بس! بی روح اند و مرده! گمان می بردم فقط گذشتگانم مظلوم و آه در دل بوده اند، چون آنان فاقد مؤسسه های مدنی و حقوق بشر و سازمان ملل و ...بوده اند ولی چه خیال باطل! اما امروز چی!

 بار دیگر عدد هفت که گویا استثنایی و تک است در عصر مدرن من هم،  به وقوع پیوست و عجایب دیگر آفرید عصر پر از جاذبه و کبکبه و دبدبه! آه عصر جهانی شدن! عصر مهر و محبت ملل! عصر استرداد حقوق زیر دست ها و اقلیت ها ! به به ! چه زیباست و چه رنگین! هر چیز سر جای خودش قرار دارد عجب منادیانی هستند! اما و صد اما های دیگر!

 قدرت و سیاست! هرگز بدون خونریزی و له کردن دیگران، مظلومان و تهی دستان، معنا و مفهومی به خود نمی گیرد و آخه می شود قدرت و اسلحه و بمب و ... داشت و کسی را نشانه نگرفت ؟! نه نه ! حداقل برای آزمایش و ابزار قدرت تخریبشان از نظر شرع بین الملل اشکالی ندارد! چون بعضی ها برای آزمایش و زیر دستی آفریده شده اند!

آه ای پدر جان داستانها فقط فرعون و نمرود و ... را سنگدل معرفی کرده اند پس امروز چی؟ تاریخ باز هم قساوت و سنگدلی انسان نما ها و رباط های فضایی را به تصویر کشید درس زنده و عینی! آلان می توانم بفهمم همسر مهربان و مومن فرعون چرا قربانی لفظ غرور آمیز (انا ربکم الاعلی) شد آه ای خدای مهربان! همه می خواهند بر مسند خدایی تکیه کنند جای تورا بگیرند همه جز گروه اندکی از هابیلیان ، احساس قساوت و بی رحمی قابیل را در دل می پرورانند همانند افعی مست زهرآگین در گوشه ای از جهان منتظر به دام انداختن شکارند می گویند: (گرگها دوستان نا توان خود را لت و پار می کنند ) ولی انسان ها چی ! نه نه من که باور نمی کنم آخه اینها انسانند و متفکر ! 

عدد هفت تا این سال ها برایم شگفتی انگیز و عجایب آفرین بود ولی چه کنم این عدد معجزه آفرین کوله باری از نفرت و تنفر و مظلوم کشی را برای ملتم به همراه آورد هفتم تیر سردشت است و غم و سوگ و ماتم و سیاهی! آسمانی مه آلود نه به خاطر هوای ابری! بلکه از آلودگی سنگین بال های آسمان قساوت و بی رحمی و سیاست! فقط تعجبم از این است ای پدر جان چرا! و برای چه ! گلدان فکر کوچکم تحمل این همه چرا ها را ندارد و ترک بر می دارد !

 ولی نه، جوابم را از قرآن جویا می شوم این شاه کتاب آفرینش! این چشمه معرفت و عشق و آزادی و برابری! به آدرس گلستان سوره تکویر ، کوچه باغ ( بای ذنب قتلت؟) نفس راحتی می کشم دل خوری ام از خدا جان تمام می شود چون فکر می کردم خدا هم قهر کرده است نگاهم نمی کند و عذاب فرستاده، ولی نه اشتباه می کردم به زندگی و مسیر پر مشقتم دوباره ادامه می دهم نفس های تندم کم کم آرام می شود چون هنگامی که به کوچه باغ زیبای دیگری مانند (بسم الله الرحمن الرحیم) رسیده زبانه های آتش شعله ور درونم به کلی فروکش کرد چون تازه به یادم آمد بابای عزیزم! «خدا خیلی مهربونه قربونش برم آخه دلم کمی خنک شد چون همه اش به یاد کشت و کشتار بودم با رفتن به این گردش زیبا در جهان قرآن و دیدن انیمیشن های زیبا و خوب و مشاهده غرق شدن فرعون ها صفحه ی ذهنم دوباره زلال و گوارا شد.»

این است هنر تاریخ سازان و سازه های تمدنشان! با این نسل کشی گمان می کنند بزرگ اند! قدرت دارند رئیس اند! و فلان! ... با دیدن و خواندن داستان های جذاب تاریخی و قرآنی شهادت یحیای مظلوم ، صعود عیسیِ پاک مریم، سوزاندن مؤمنان توسط اصحاب اخدود، شهید شدن مظلومانه سمیه و خلفای راشدین، این مسیر همیشه خون‌آلود است و خون‌آلود. این جریان به سرعت فضای گذشتگان را به  عصر ما می آورد این جوی خون آلود، باغ ها و مزارع تاریخ را در نوردید تا به شهر ناکازاکی و هیروشیما، غزه و فلسطین و مظلومیت مردم چچن، شهادت کردهای حلبچه و انفال کردهای بارزانی و رسید و رسید و رسید تا به سفر غریبانه و اجباری شهروندان کرد سردشت ختم شد.

نهال زندگی استعمار و هم قطارانش! این مربیان سیاست و قدرت و ثروت، با این خون مکیدن‌های خفاش‌صفتان،  به ظاهر تنومند و بارور می گردد. جسم و لاشه ی کرکس صفت آنها را فربه و چاق می کند ولی به تعبیر قرآن «خانه عنکبوتی مبارکشان باشد»

آخه بابا جان! تازه فهمیده ام که اعجاز قرآن در این است که ابو جهل ها و ابو لهب های تاریخ فقط نام و نشانشان را تغییر می دهند و لی در اصل هم فکر و هم احساس هستند و خون ریز!

آه ای پدر جان ! به جای اینکه در اولین هفته ی تابستان برای اوقات فراغت و تمام شدن از تحصیلات ، به فکر بازی و شنا و شور و نشاط باشم با مواد شیمیایی و برزخ آسمانی از من پذیرایی کردند و به جای پرتاب موشک ها و تفنگ های بچه گانه، آهن پاره ها را به جانم انداختند برای همیشه مهر و محبت تو و مادر و خانواده و هم و طنانم را از من گرفتند و به خاک سیاهم کشاندند . 

آه ای پدر! تنهایم تنها !دست های کوچکم را بگیر و من را رها نکن از بیم دوزخ آسمانی در هراسم! آخه کدام فیلسوف و جامعه شناسی می تواند جوابم را بدهد که چرا حق زندگی را از من می گیرند؟! به گمان نوچه های استعمار با این سمپاشی های فکری و واقعی می توانند نسل ما را نابود کنند؟ ولی هرگز تاریخ چنین چیزی را ثبت نکرده است.

سوگند به خون سرختان ای گولگون کفنان! ای خفتگان در خاک! ای قربانی شدگان سلطه طلبان ! نهال مهر و محبت شما را در دل کوچکم و نسل های آینده ی ایران زمین خواهم کاشت و با اسلحه عشق و ایمان و احساس و اخلاق و مهر ورزی و درس و تحصیل به مبارزه ی آنها خواهم شتافت ! من کوچک مسلمان قرآن به دست و پیشانی بر سجده ی پروردگار بساط کفر و نفاق و نابرابری و خونریزی را از جهان برخواهم چید دوباره روزهای تیر ماهم را همانند شور و نشاط بهاری زیبا خواهم کرد و بازی های کودکانه را از سر خواهم گرفت. ایرانم را چون اولین رنگ پرچمش آباد خواهم کرد.